هیس!
هربار شروع میکرد به حرف زدن، دلم میخواست با گوشه ناخنم به جان خال بزرگ گوشتی زیر لبش بیفتم. بعد او کمی دست و پا بزند، اما نتواند من را از روی سینهاش بلند کند و من آن خال لعنتی آزاردهنده را بکنم.
اما او همچنان حرف میزد و اخمهای درهمش نشان از جدیت موضوع داشت؛ ولی متوجه نبود که با آن خال بزرگ گوشتی، چهرهاش جدی نمیشود. بهتر بود دهان مبارکش را ببندد و جنب و جوش آن خال بزرگ گوشتی زیر لبش را متوقف کند. حتی حرف زدنش در پشت تلفن من را یاد آن خال میانداخت و عصبیام میکرد؛ چه رسد به حالا که دقیقا روبهروی من نشسته و اراجیف میبافد.
این احساس از زمانی که برایم لالایی میخواند شکل گرفت. آن زمان لبها و چانهاش خیلی نزدیک به صورتم قرار میگرفت و قبل از اینکه صدایش را بشنوم خالش را میدیدم . مثل اینبار که نیم ساعتی حرف زده بود و من دستهای خون آلود خودم را می دیدم و خال بزرگ گوشتی زیر لبش را که روی انگشت سبابهام گذاشتهام و دارم با انگشت شست آن را نوازش میکنم.
دستش را که جلوی صورتم تکان داد، گفتم:«یه بار دیگه میگی چی گفتی؟»
عادت کرده بود؛ حرفهایش را برایم تکرار کند. سری تکان داد و شروع کرد به حرف زدن و خالش دوباره شروع کرد به جنب و جوش.
هانیه حسن زاده
طنز بود دیگه درسته ؟
چون آخه من خیلی خندم گرفت و مطمئنم اگه اون آدم باخال گوشتی کنار لبش کنار منم بشینه و حرف بزنه باید چند باری حرفهاش رو تکرار کنه و در آخر هم بدون اینکه متوجه بشم بگم بله بله حق با شماست.
ولی جالبه ها یه چیزی که برای یه نفر آزار دهنده است برای دیگری باعث فخر ومباهاتشه نمونه اش همین خال.
آره سپیده جان طنز بود.
پس تو هم تو فکر کندن خالی!
خال زیباست ولی خب خال گوشتی برای بعضی آزاردهنده است.