گلدان نوشته
دانه ای که در گلدان می کاریم احتیاج به مراقبت دارد. مراقبتی همیشگی. این که خاکش مناسب باشد. دمای هوای اطرافش مناسب باشد. زمان آبیاری منظم باشد و میزان آبدهی اندازه باشد.
آنگاه وقتی تمام این شرایط برقرار شد، روزها طول می شد تا دانه تبدیل به برگ کوچک نورسیده ای شود. سپس روزها طول می کشد تا آن برگ کوچک نورسیده تبدیل به گیاهی با ساقه های قوی و بلند قد شود. حال اگر گیاه قابلیت تبدیل شدن به درخت ر ا داشته باشد، روز ها طول می کشد تا به درخت جوانی تبدیل شود. اگر ذات گیاه، گیاه ماندن باشد همینطور به رشد تریجی خود ادامه خواهد داد. اگر ما به نگهداری و مراقبت از آن ادامه دهیم.
در هر یک از این مراحل گیاه می تواند از دست برود، اگر روزانه مراقب و نگهدار گیاهمان نباشم.
می دانید، به این روند رشد و مراقبت، می توان خیلی چیزها را تشبیه کرده اند. به عنوان مثال روح و رشدش و نیاز به نگهداری اش را. البته این مثال را خیلی ها زده اند. من هم خواستم به نوبه خودم جریانی را به این روند، تشبیه کنم.
حال بیایید، جریان نوشتن را به گیاهی تشبیه کنیم که در گلدان داستان، شعر، دل نوشته، جستار و مقاله قرار می گیرد. خودم و هر کس را که دیدم، عاشق این بودیم که چنین گلدانی داشته باشیم. اما جوهر اصلی آن را نداشتیم. در به در دنبال دانه ای بودیم تا در ظرفمان بکاریم. غافل از آن که یافتش به راحتی آب خوردن بود. البته برای آب خوردن باید بروی، لیوان برداری، اگر لیوان تمیز نباشد بشوری، بعد لیوان را پر از آب کنی و بخوری. البته من کاری به آن دسته افراد ندارم که این کار هم برایشان سخت است.
خلاصه که راحتی اش در این است که ما همیشه دانه گیاه را از عطاری می گیریم. حال اگر ایده را دانه فرض کنیم، باید برویم سراغ عطاریِ مشاهداتمان، تجربه هایمان و مطالعه امان. دانه های رنگارنگ و جذابی هم خواهیم یافت. برخی بزرگ و برخی کوچک. بهانه ای هم نمی ماند. هر چیز در اطرافمان می تواند ایده باشد.
سختی نوشتن را چه کنیم؟ ما که حوصله نداریم بنشینیم پای پر و بال دادن به یک ایده. این ها حرف هایی است که من، به خودم می زنم. از آن جهت هم که به گل و گیاه علاقه دارم، چیزهایی جهت یادآوری به خودم می گویم.
البته بگذارید قبلش کمی از ماجرای خودم و گلدان هایم بگویم. از ده یازده سالگی همیشه به گل و گیاه علاقه نشان می دادم. مادربزرگم یک گلدان حسن یوسف را به بیست گدان تبدیل کرده بود. و خانه اشان سرسبز شده بود. آن یکی مادربزرگم هم در خانه اشان گل و گیاه زیاد داشتند و دارند. شاید علاقه من از همین جا شروع شد. ولی از شانس بدم هر بار گلدانی به خانه می آوردم سر یک هفته یا خشک می شد یا می گندید. آن زمان ها می گفتم دستم به گل و گیاه نمی رود ولی امروز می گویم بلد نبودم از آن ها نگهداری کنم.
حدودا سیزده سال گذشت و همیشه سرنوشت گلدان ها در خانه ما نابودی بود. تا این که سال گذشته دوستم یک گلدان به من هدیه داد. راستش را بخواهید او هم رو به نابودی بود اما عدم نابودی اش برایم خیلی مهم بود. به همین دلیل خودم به در و دیوار زدم. اینترنت را زیر و رو کردم و از آنها که تجربه داشتند پرسیدم. و گلدان دوباره زنده شد. حالا بعد از گذشت یک سال پنج گلدان دیگر هم به خانه امان اضافه شده است. گلدان پتوسم حسابی رشد کرده است. حسن یوسم یک بار به کما رفت و حالا دوباره در حال رشد است. گلدانی که دوستم داد، برگ قاشقی است و قاشق هایش زیاد شده است. یک گلدان دارم که نمی دانم اسمش چیست اما برگ های پهن و سه شاخه دارد. یک گلدان کاکتوس کوچولو هم دارم. راستش من کاکتوس به آن جان سختی را هم به نابودی می کشاندم. یک سانسوریا هم دارم به تازگی به جمعمان پیوسته است.
می خواهم بگویم نا امید نشوید. شاید ما بارها و بارها بنویسیم اما گلدان نوشته و محتوایمان خشک شود، بگندد یا اصلا دانه اش رشد نکند. این فرآیند باید طی شود تا ما یاد بگیریم برای هر نوشته ای چه خاکی، چه هوایی و چه میزان آبی نیاز است. شاید گیاه نوشته ما اصلا مناسب خانه و محیط زندگی ما نباشد اما در خانه و محیط فردی در شمال یا در جنوب کشور راحت تر رشد کند.
در نتیجه ما باید گیاه و گلدان نوشته خودمان را پیدا کنیم و این مسیر جز با تکرار و تمرین و گاهی شکست، میسر نیست. وقتی هم که یاد گرفتیم چه بنویسیم و چه نوشته ای را در چه گلدانی قرار دهیم، زمان مراقب و نگهداری از آن می رسد.
نوشته می میرد اگر به سراغش نرویم، اگر نخواهیم بهترش کنیم، اگر نخواهیم رشدش بدهیم، اگر نخواهیم باز نویسی اش کنیم، اگر در دفترمان نگه اش داریم، اگر نمایشش ندهیم. می شود یک گلدان که مدت زمانی را صرف بوجود آمدنش می کنیم و سپش رهایش می کنیم. یک گوشه می ماند و بعد از مدتی خشک می شود و تارعنکبوت می بندد.
دانه ایده نیازمند پرورش و نگهداری است، تا به گلدان محتوا تبدیل شود.
جدا قلم گیرایی داری، اوایل نوشته که بودم گفتم کاش هانیه متن را با داستان شخصی خودش آغاز میکرد وهی میخواندم که تمامش کنم و این را در کامنت برایت بنویسم، و نمیدانی چه خوشحال شدم که دیدم اتفاقا انقدر خوشفکر هستی که داستان شخصی خودت را در متن جا بدهی، نوشتهات چون از دل آمده لاجرم بر دل نشست. ادامه بده لطفا
الهه جانم نمی دونی چقدر ذوق می کنم وقتی می بینم میای و نوشتههام رو می خونی. باعث افتخارمه.
ممنون عزیزم. خوش حالم که دلنشین بوده.
سعی می کنم که از این به بعد شروع متن با ماجرای خودم باشه. شایدم یه دستی تو این متن بردم و جابجاش کردم.
هانیه تو چه کردی ؟!
بی رودربایستی راستش اولش فکر کردم حوصله سر بره ؛یعنی تو فاز نصیحت و ایناست :)) بعد دیدم دارم با شوق تا آخرش میرم.
ولی راستش تو خونه ی ما گلها خیلی لوسن (بهشونم میرسی بازم رو کج میکنن) و نوشته ها چموشن …
موفق باشی هانیه عزیزم
سپیده جااااااانم
ممنون. عزیز دلی.
حتما درست میشه غصه نخور.
همچنین تو عزیزم.