کتری عاشقی
وقتی مادرم می گفت کتری را ول نکن به امان خدا، حرفش را جدی نمی گرفتم. می گفت کتری می سوزد و من در این فکر بودم که آن حجم فلزی براق شکل گرفته چگونه ممکن است بسوزد؟ تا اینکه امروز کتریمان سوخت.
دقیق ترش را بخواهید، آبش ته کشید و در حال سوختن بود که به دادش رسیدم، البته که داد نکشید. یک ساعت بیشتر بود که نشسته بودم پای مقاله دکتر باطنی، اسمش را می گویم که برید و مقاله هایش را بخوانید، یکباره یادم افتاد کتری را روی گاز با شعله تنها گذاشته ام. از روی صندلی تا آشپزخانه پرواز کردم. مثلا می خواهم سرعت زیاد دویدنم را توصیف کنم. رسیدم به کتری و دیدم بعله، شعله آنقدر زیاد بوده که باعث شده نه تنها آب کتری تمام شود، که حتی بسوزد.
سریع شعله را خاموش کردم و کتری بی نوا را از روی گاز برداشتم. نه، نسوخته بود. یعنی آن فلزی براق شکل گرفته شده نسوخته بود ولی تمام آن لک های روغنی که از کتلت درست کردن ظهر رویش پاشیده شده بود سوخته بود و سیاه شده بود. حالا یکی دو تا بیشتر نبودها دور بر نداردتان که به من برچشب کثیفی بزنید.
ازداخل کتری ترق و ترق صدا بیرون می زد. گفتم شاید زندگی من هم به امید خدا قرار است ماورائی بشود و غول چراغ جادویی چیزی از کتری بیرون بیاید و فریاد بزند چرا آنقدر داغش کردید، که دیدم نه، آهک های چسبیده به ته کتری هوای خورد شدن دارند. آنقدر حرارت دیده بودند که مثل کویر لوت ترک برداشته بودند با این تفاوت که اینها سفید بودند و کویر لوت قهوه ای است. تکه تکه ترک می خوردند و با ترق ترق از کف کتری کنده می شدند. زخمت سیم کشی و سابیدن را از روی دوشمان برداشت، البته سابیدن داخل کتری.
با توجه به حرف مادرم، تصور می کردم که کتری سوخته است. قیمت نجومی این روزهای کتری ها را بیاد آوردم و اصرارهای پدرم را برای خریدن یک کتری در آن روزها که ارزان بود، که فقط در خانه داشته باشیم. تلفن را برداشتم و به بابا زنگ زدم. دیگر خودتان لحن نادم و لوس مرا تصور کنید وقتی می گفتم کتری را سوزاندم. البته با شرح حالی که از کتری دادم بابا خیالم را راحت کرد که نسوخته است و باید بگذارم تا سرد شود.
یک ساعتی گذشت. کتری سرد شد. آهک هایش را کندم. با سیم به جان لک روغن های سوخته افتادم. در نهایت آن حجم فلزی براق شکل گرفته، براق تر و درخشان تر شد. رفت روی گاز و دوباره شعله زیرش روشن شد. حالا بیشتر حواسمان را جمع زیادی و کمی شعله می کنیم که آب کتری را تمام نکند.
حالا ماجرای مردن ذره ذره آب در کتری، مرا به یاد کسی انداخت. عاشقی که همچون آب ذره ذره در راه عاشقی جان می دهد و می سوزد و اگر معشوق گوشه چشمی به او نکند، تا انتها بخار می شود و جز خاکستر ته نشین شده از او چیزی باقی نمی ماند.
پی نوشت: حالا راه عاشقی هم در اینجا به کتری تشبیه شد.
این شما و این ذهن خلاق من 🙂
جذاب و دلنشین و البته خلاقانه بود هانیه جان. پیروز باشی
ممنون بیتاجان
خیلی خوش حالمکه دوست داشتی
همچنین شما دوست عزیزم
چه تشبیه جالب و سادهای
ممنونم معصومه جان