روح، انيميشني با مفاهيم عميق
انیمیشن روح را دیدهاید؟ روح چه می خواست بگوید؟ داستان حول چه محوری بود؟ هدف؟ رسیدن به هدف؟ زندگی؟ زندگی یعنی هدف؟ چی؟؟؟
شايد چيزايي كه قرار اينجا بخوانيد، جاي ديگري نخواندهباشيد.
توجه:
اسپویل کامل داستان
انیمیشن را ببینید بعد این پست را بخوانید.
داستان از جایی شروع شد که با استوری عجیب یکی از دوستانم مواجه شدم، با این مضمون:«به پیشنهاد خیلیها انیمیشن روح رو دیدم ولی از دیروز تا حالا نتونستم تمومش کنم.»
اولین نفری بود که چنین حرفی می زد. استدیو پیکسارد سابقه خوبی با انیمیشن موفق کوکو دارد و کار جدیدش، روح، حداقل ارزش سه بار دیدن را دارد.
به دوستم پیام دادم و علت را جویا شدم. گفت:«برام جذاب نبود.»
گفتم:«خب. آره سلیقهایه.»
گفت:«هم سلیقه، هم دغدغه. می دونی یه زمانی انقدر زیاد درباره یه موضوع می دونی که دیگه بیشتر خوندن و شنیدن ازش خستت می کنه و دیگه برات جذاب نیست.»
درکش می کردم؛ اما یک علامت تعجب بزرگ جلوی دیدم را گرفت. کمی هیجان زده شده بودم که او آنقدر زیاد درباره موضوعی روح از آن میگوید می داند. گفتم:«آره. دقیقا. وقتی از یه موضوعی زیاد بشنوی دیگه خستت می کنه و حس می کنی به یه موضوع سطحی و ظاهری تبدیل شده. البته اگر درکش کنی که واقعا عالیه!»
گفت:«مطمئن نیستم که درکش کردم. می دونی مشکل ما پیدا کردن هدف نیست، مشکل ما تربیت نادرسته. من دوست داشتم روح این رو نشون بده.»
و نقطه عطف ماجرا اینجا اتفاق افتاد. جایی که من متوجه شدم دوست من از موضوع اصلی انیمیشن کاملا فاصله دارد و برداشتش از روح طور دیگری است. این شد که تصمیم گرفتم این پست را بنویسم.
البته این اصلا تقصیر دوستم نیست. من با چندین و چند نفر دیگر هم که صحبت کردم چنین برداشتی داشتند. بعد از دیدن روح آنها که هدف اصلیشان را داشتند خیالشان راحت بود که مسیرشان را یافتهاند و آنها که هدف اصلیشان را نیافته بودند، این سوال را از خود می کردند:«هدف من چیه؟»
سوال و موضوعی که از ابتدا تا دقایق پایانی انیمیشن مدام تکرار میشد. بله، این تقصیر آنها نبود که فکر می کردند” موضوع اصلی انیمیشن هدف است” بلکه مقصر اصلی نویسنده داستان است که به شکل ماهرانهای دو موضوع اصلی در طول عمر هر فرد یعنی هدف و زندگی را بیان می کند که ممکن است مخاطبان سطحینگر را به اشتباه بیاندازد. روح از آن دسته انیمیشنهاست که ورق را در آخر کار بر میگرداند و مفهومی عمیقتر از آن چیزی که از ابتدا به آن اشاره کردهبود بیان میکند.
بیایید نگاهی به خود انیمیشن بیاندازیم. داستان با جو گاردنر شروع میشود. فردی که شیفته موسیقی است و رویای اجرا روی صحنه را دارد. او موسیقی هم تدریس می کند. کرلی، شاگرد جو، در انیمیشن کاملا بزرگ سال است و این نشان می دهد که جو سالهای زیادی است که در دبیرستان تدریس می کند اما یک معلم قراردادی است و همین موضوع سبب نگرانی مادرش است. مادر جو هیچگاه موافق این نبوده است که جو اجرا روی صحنه داشته باشد؛ هرچند موقعیتی هم برای جو پیش نیامده بود تا بخواهد مخالف مادرش عمل کند.
در انیمیشن جو با دو موقعیت مواجه می شود. یکی استخدام در دبیرستان و دیگری اجرا با دوروتی ویلیامز، بهترین نوازنده جاز. البته به نظر من جو می توانست هر دو را کنار هم انجام بدهد و نیاز نبود این دو راهی آنقدر پر رنگ باشد، اما در هرحال جو راه پر ریسک یعنی اجرا را انتخاب می کند و از راه امن یعنی استخدام رسمی فاصله می گیرد. در مکالمه هایی که جو با مادرش دارد خیلی واضح به امنیت شغل معلمی و ریسک اجرا اشاره میشود که ما به آنها کاری نداریم.
گره داستان از جایی شروع می شود که جو بعد از چندین و چند سال که می خواهد به آرزویش، اجرا روی صحنه، برسد، میمیرد و به جایی می رود که مسیر ورود به دنیای پس از زندگی است. من این قسمت انیمیشن را خیلی دوست دارم، چون یک تصویر عینی از راه ورود به دنیای پس زندگی می دهد و کمی هم کودکان را با این موضوع آشنا می کند اما قبول کامل مرگ توسط روحها، موضوع قابل توجهی برای من بود.
البته این نکته را بگویم، تصویری که از راه ورود به دنیای پس از زندگی در انیمیشن نشان داده میشود براساس گفته اشخاصی است که از مرگ به زندگی بازگشتهاند(شاید هم برعکس). این اشخاص ادعا کردهاند خداوند به آنها قدرت انتخاب دادهاست و آنها به هر دلیلی خواستهاند که برگردند. من هم در تصوراتم داستان جو را اینگونه میبینم.
یوسمینار با آن جریهایش نمایش جذابی از دنیای قبل از زندگی بود. جالب اين بود كه ویژگیهای اخلاقی ما در زمین شکل نمیگیرند، بلکه قبل از زندگی مشخص میشود. اين تصوير اشاره تقریبا نزدیکی به مفهوم تقدیر در سرنوشت انسانی است. در یوسمینار یک موضوع اساسی وجود دارد که روحها تا جرقهاشان را پیدا نکنند، نمیتوانند به زمین بروند. روحهای موفق مرده را به یوسمینار میبرند تا روحها را در پیدا کردن جرقهاشان راهنمایی کنند. در طول انیمیشن ممکن است این جرعه به اشتباه هدف برداشت شود.
تا اینجا داستان همه چیز مشخص است. به نظر می رسد هدف، پیداکردن هدف و جنگیدن برای هدف موضوع اصلی انیمیشن است.
(خب حالا ما که تا اینحا دیدیم بقیهاشم میبینم.)
جو از مرگ فرار می کند. انيميشن گذر از ابعاد زيادي را نشان مي دهد و تا حدودي قانع كننده است. جو از یوسمینار سر در میآورد و خودش را به عنوان راهنمای روح جا میزند. کارت راهنما روحی را می دزدد و میشود دکتر برگنسون.
در اینجاست که جو با بیست و یک آشنا می شود. بیست و یک، بیست و یکمین روحی است که خلق شده اما از چندین هزار سال پیش نتوانسته یا نخواسته جرقهاش را پیدا کند. بیست و یک و جو به مکانی میروند که زندگی راهنماها را نشان میدهد، تالار زندگی.
این قسمت هم یک نقطه عطف در داستان است. کم کم نشانههایی از موضوع اصلی داستان پیدا می شود. زندگی جو جلوی چشمانش قرار میگیرد. کسی که فکر می کرده تا آن روز برای هدفش، موسیقی، تلاش کرده است، می بیند که موسیقی تنها یک تصویر از زندگی اوست و بقیه تصاویر زندگیاش چیزی جز خودرن، خوابیدن و بالا و پایین کردن کانالهای تلوزیون در بی تفاوت ترین حالت ممکن است.
بیست و یک که هنوز هم نمیخواد به عنوان انسان روی زمین برود با جو قرار می گذارد که جرقهاش را پیدا کند و مجوز عبور از زمینش را به جو بدهد؛ اما باز هم نمی توانند هدف بیست و یک را پیدا کنند.
در نهایت بیست و یک جو را به فضای خاصی می برد، فضایی بین دنیای فیزیکی و روحی. جایی که روح انسانها وقتی در نهایت اشتیاق انجام کاری هستند به آنجا می روند. در آنجا با سه روح زنده ملاقات می کنند که در حال یوگا و مراقبهاند. جالب اینجاست که یکی از روحها در حال انجام حرکات آکروباتیک سفر روح انجام دادهاست.
نشانه دیگری در اینجا میبینیم. آن هم روحهایی است که هدف يا تفريح یا اشتیاقشان تبدیل به وسواس شده است و ارتباطشان با خودشان قطع مي شود و به روح گمشده بدل شدهاند. حتی یک از روحهای زنده میگوید که او هم روزی مسیرش را گم کرده است با بازی قارچ خور، چیزی به همین کوچکی و سادگی. در آنجا به یکی از روحها که یک مدیر فروش مالی بوده است، کمک میکنند تا خودش را پیدا کند و وقتی که به بدن زمینی اش برمیگردد، میبینیم که تمام مانیتورها را میشکند و فریاد میزند:«من دارم با زندگیم چی کار می کنم؟ من زندهام. خودتونو آزاد کنید. زندگی زیباست.»
چه بسا که مدیر فروش مالی بودن روزی هدف آن فرد بوده است.
از ادامه ماجرا خبر دارید. تری، عزرائیل خودمان، می افتاد به دنبال جو.همچنین، بیست و یک به بدن جو و جو به بدن یک گربه می رود. (البته روح گربه بیچاره به دیار باقی می شتابد.) از این جا به بعد داستان قشنگی خاصی میگیرد و نشانههاي دیگری از موضوع اصلی داستان مطرح می شود. اکثر جزئیات زندگی که شاید تمام ما احساس کردنش را فراموش کردیم و مثل یک عادت انجامش می دهیم، با تازگی زیادی توسط بیست ویک در بدن جو انجام می شود. یک راه رفتن معمولی مهم می شود. خوردن نور آفتاب در چشم مهم می شود. صدای هلیکوپتر، صداي مردم، صدای ماشینها و صدای دلر هیلتی که زمین را سوراخ می کند، مهم می شود. بو و طعم پیتزا مهم میشود. حمام کردن، مسواک زدن و لباس پوشیدن مهم میشود. همه اینها برای بیست و یک تازگی دارد اما دیدن این صحنهها در بدن جو که یک بزرگسال است. چراغهای دیگری را در ذهن روشن می کند که خیلی وقت است فراموشمان شدهاست.
بیست و یک از بادی که توسط هواکش مترو بیرون می آید لذت می برد، از یک آبنبات چوبی، از نوازنده دورهگردی که درمترو می نوازد، از نوشیدنی نیمه خوردهای که در مترو پیدا می کند، از دیدن دیگران، از افتادن برگ پاییزی درخت و از پرتو نوری که از لابلای درخت بیرون میآید.
در آرایشگاه دیالوگ جالبی از دِز میشنویم.
ـ من كه فكر نمي كنم گير افتادهباشم، اما اصلا نميخواستم براي بقيه عمرم مو كوتاه كنم.
بیست ویک تعجب میکند:«وايسا ببینم اما تو به دنيا اومدي آرايشگر باشي. مگه نه؟»
ـ من ميخواستم دامپزشك بشم.
ـ خب چرا اين كار رو نكردي؟
ـ وقتي رفتم نيوردريايي براي اين كار برنامه ريزي كرده بودم بعد از اون دخترم مریض شد و مدرسه آرایشگری ارزون تر از دامپزشکی بود.
ـ هی… خیلی بده. تو به عنوان یه آرایشگر اینجا گیر افتادی و الان خوشحال نیستی.
ـ بیخیال شو جو. من خیلی خوشحالم رفیق. همه که قرار نیست مثه چارلز درو باشن و روش انتقال خون اختراع کنن.
حرفی که روح می خواهد بزند شفاف و شفافتر میشود. دز دنبال هدفی که می خواسته، نرفتهاست، اما خوشحال است. میبینیم که حتی جو هم متعجب است.
در ادامه شاهد یک مکالمه جذاب بین جو و بیست و دو هستیم.
یست و دو:«ممکنه انگیزه من به آسمون نگاه کردن باشه یا راه رفتنو من واقعا خوب راه میرم.»
جو:«اونا هدفای واقعی نیستن بیست و دو. اونا فقط چیزای معمولیاند.»
در جواب جو باید گفت:« نه اینا چیزای معمولی نیستن. اینا چیزاییان که ما به خاطرشون به دنیا اومدیم.»
بعد تری جو و بیست و دو را برمیگرداند. در آنجا جو خیال میکند که بیست و دو چون در بدن او بوده جرقهاش را پیدا کردهاست. بیست و دو مجوز عبورش را به سمت جو پرت می کند و پنهان میشود. در اینجا هم یک مکالمه جذاب دیگر بین جو و یکی از جريها ميشنويم.
جو:«ما هيچوقت نفميديم هدف بيست و دو چي بوده.موسيقي، راه رفتن.»
جري:«ما هدفا رو ثبت نميكنيم اين ايده از كجا به ذهنت رسيد؟»
جو:«به خاطر اينكه مال من پيانو بود. چيزي كه به خاطرش به دنيا اومدم. این جرقهام بود.»
جری:«جرقهها هدف روحها نیستن. اوه از دست شما راهنماها،علاقههاتون، معنی زندگیتون. شماها خیلی سطحی نگاه میکنید.»
بعد از این جو به زمین برمیگردد. روی صحنه اجرا می کند. به آرزوی چندین و چند ساله اش میرسد. در آخر شب از دوروتی ویلیامز میپرسد:«خب… بعدش چی میشه؟.»
دوروتی:« دوباره فردا شب برمیگردیم و همه این کارا رو انجام میدیم… مشکل چیه آقا معلم؟»
جو:«من تمام عمرم منتظر همچین موقعیتی بودم… فکر می کردم متفاوته.»
دوروتی:« یه داستان درباره یه ماهی شنیدم. اون میره پیش یه ماهی پیرتر و میگه دارم سعی میکنم چیزی رو پیدا کنم که بهش میگن اقیانوس. ماهی پیرتر میگه اقیانوس؟ اون چیزیه که الانم توشی. ماهی جوون تر میگه این؟ اینکه آبه چیزی که من میخوام اقیانوسه… فردا میبینمت.»
اینجا هم باز با صحنه ای مواجه میشویم که مورد علاقه من است. جو در مترو به تصویر خودش در شیشه زل زده و نگاه عمیقی هم دارد.
آخر داستان هم مشخص است، اما آنچه که جذابش میکند، جرقه بیست و دو است، یک گلبرگ جدا شده از درخت.
درست که روح با پیدا کردن اهداف و جنگیدن برای آنها شروع شد، اما در آخر داستان ورق کاملا برگشت. روح می خواست به ما بگوید هدف زندگی نیست، بلکه جزئی از زندگی است. می خواست به ما بگوید که برای پیداکردن هدفمان کلا یادمان نرود که زندگی کنیم. گاهی شاید به آنچه که مورد علاقهامان است، هدفمان است نرسیم، اما در هرحال زندهایم. باید زندگی کنیم و از آنچه هست لذت ببریم.
چند وقت پیش علی سلطانی خاطره جالبی در پیجش نوشت(که من نقل به مضمون می کنم.):” پسر بیست و سک سالهای به من پیام داد که اگر تا یک ماه دیگر قلب پیوندی به من نرسد میمیرم. این پیام عجیب مرا درگرگون کرد. از آن روز سعی کردم مثل کسی زندگی کنم که یک ماه دیگر میمیرد. از آن روز حرکت باد روی صورتم را حس میکردم. گرمای خورشید را حس میکردم و روزها به گونهای دیگر بر من میگذشت.”
خوشبختانه حال آن پسر خوب است.
حالا شما و من، خواهشا بیاییم کمی عمیقتر به زندگی بنگریم.
سلام وقت بخیر
من این انیمیشن را چندماه پیش دیدم به نظرم عالی بود
چقدر خوب و دقیق فیلم را تحلیل کردید.
سلام
خیلی ممنون از نگاه پرمهرتون
خوشحالم که مورد تاییدتون بود.
سلام من ندیدم مشتاق شدم این انیمیشن رو در اسرع وقت ببینم.
ممنون از توضیحاتت هانیه جان
حتما ببین معصومه جان
خوشحالم که باعث شدم بخوای این انیمیشن رو ببینی