داستان هیس! در خرداد ۱۵, ۱۴۰۲ توسط هانیه حسن زاده 2 دیدگاه هربار شروع میکرد به حرف زدن، دلم میخواست با گوشه ناخنم به جان خال بزرگ گوشتی زیر لبش بیفتم. بعد او کمی دست و پا…